يكشنبه دوم بهمن ماه
امشب دلخسته از نديدنت به تنها همدم شبهاي بي تو بودنم پناه آوردم
گناه من تنها دل سپردن به درياي دل تو بود و تو تاوانش را خوب به چشمانم بخشيدي
چشم دوختن به جاده اي كه مسافرش هيچ وقت خدا به مقصد نخواهد رسيد
مسافر بي جاده من .......
ذهنم بيشتراز هميشه در گيرش بود وقتي عصر خسته و گرسنه رسيدم خونه زود دويدم تو آشپزخونه تا يه چيزي واسه خوردن پيدا كنم بعد چند لحظه ديدم صداي همه در اومده كه اين بو ودود واسه چيه؟
تازه اونموقع بود كه فهميدم نيمرو درست كردم اونم بدون روغن ، اوه دامي
صداي سماور ميومد واسه فرماليته كردن گندي كه زده بودم سريع يه چايي براه كردم بردم گذاشتم خدمت اهل بيت و رفتم تو اتاقم
يهو ديدم داداشم با يه لحن تمسخرانه ميگه دستت درد نكنه بيا خودتم بخوربدون تو پايين نميره ، واي خداي من بازم گند زده بودم با آب ولرم چايي درست كرده بودم
حالت خوبه؟
شصت پات كدوم؟
هرچي ميگفت بخودم نياوردم زود حاضر شدم براي رفتن خونه پسر داييم ، اونجاهم مث مرده هاي متحرك فقط ميخنديدم در مقابل گپ هايي كه مخاطبشون من بودم دس آخر پسر داييم بهم گفت :تو چرا اينجوري شدي دختر قديما تيز تر بودي
اين روزا هر كه ميرسه يه جوري ننگ ديونگي ميچسبونه بهم ولي...................
ولي اوني كه من بخاطرش اينجوري تو عالم مالي هوليا رفتم ميگه :
تو به چي من دل خوش كردي؟
تو از من تو ذهنت چي ساختي؟
تو ديوونه اي.
كاشكي يه روزي راستشو بهم ميگفت ، ميگفت : دست از سرم بردار نه اينكهبه دروغ بگه من دوست دارم واسه همين نميخوام روزاي سخت جداييو ببيني اونوقت من برا اینکه آسوده زندگی کنه میرفتم از پیشش ولی .........
:: بازدید از این مطلب : 285
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0